مشرق--- اینجانب در لبیک به ندای مقام معظم رهبری دام عزه مبنی بر تشکیل کرسی های آزاداندیشی و نیز ضرورت جنبش نرم افزاری و تولید علم، مناظره در شبکه چهار سیما را پذیرفتم و اینک نیز برای دفاع از شاکله اندیشه امام راحل (رحمت الله علیه) که مؤسس این نظام بر اساس حکمت صدرایی و ولایت فقیه به معنای ولایت حکیم بوده اند، مناظره مکتوب را در هفته نامه پنجره ادامه می دهم و در این موضوع، چند نکته را بیان می کنم:
الف) نقد فلسفه و عرفان، غیر از نقد فیلسوفان و عارفان است، همان گونه که نقد اسلام، غیر از نقد مسلمانان است، ما در این مباحث، اولا بالذات کاری به ارسطو و افلاطون و یا حتی ملاصدرا، شیخ اشراق، ابن سینا و محی الدین و… نداریم. عرفان و فلسفه و تصوف نیز هرکدام معنا بلکه معانی خاص و جداگانه دارند و ناقدی که می خواهد یک جا فلسفه و عرفان و تصوف را نقد کند، راه به خطا می رود.
ب) معرفت به معنای واقعی کلمه نزد خدا و رسول عترت است که ما هیچ یک از آنان نیستیم و لذا نباید حرف های خودمان را به نام خدا و رسول و عترت، معرفی کنیم. تفسیرهای ما چه بسا مصداق تفسیر «بما لا یرضی صاحبه» باشد و لذا باید نهایت دقت را در اقامه دلیل و برهان و نشان دادن قرائن صحت از میان کلمات خود معصومین (علیه السلام) و کتاب خدا داشته باشیم.
ج) این که ادعا می شود در تاریخ تشیع، اغلب قاطع فقها و متکلمان شیعه، ضد فلسفه و عرفان بوده اند، خلاف واقع است. البته تمام – و نه اغلب – فقهای شیعه، پیرو قرآن و عترت بوده اند و در این مطلب شکی نیست! اما آیا این به معنای ضدیت با فلسفه و عرفان الهی و اسلامی است؟ هذا اول الکلام از قضا، تمام فقهایی که فلسفه خوانده اند و با عرفان نظری آشنا شده اند، کلیت این علوم را تأیید کرده اند و آن ها که مخالفت کرده اند، آشنا به فلسفه و عرفان نظری اسلامی و الهی نبوده اند.
د) اگر ما از کلیت فلسفه و عرفان دفاع می کنیم، به معنای این نیست که تک تک کلمات و عبارات فلاسفه و عرفایی همچون ملاصدرا و محی الدین و عطار و بایزید و… را تأیید می کنیم. طبیعی است که برخی از کلمات و عبارات آن ها محل اشکال است، اما این به معنای نفی کلیه فلسفه و عرفان نمی تواند باشد. نقد و انتقاد در هر علمی راه دارد و طبیعی است.
هـ) صوفی گری و دکان بازی و امثال این ها که در طول تاریخ موجب انحرافات شده، ربطی به فلسفه و عرفان حقیقی ندارد. خود ملاصدرا (رحمت الله علیه) از کسانی که به نام عرفان و تصوف و صوفی گری، سخنان سست و واهی گفته اند؛ با عنوان جهله صوفیه نام می برد و در کتاب «کسرا صنام الجاهلیه» این افراد را به شدت مذمت می کند. کسی که می خواهد فلسفه و عرفان را نقد کند، باید حساب جهله صوفیه را از حساب فیلسوفان و عارفان حقیقی و دقیق النظر جدا کند.
و اما پس از مقدمات فوق به چند مطلب اشاره می کنم:
۱- فلسفه و عرفان اسلامی جز وجود خداوند، به هیچ وجود مستقل دیگری قائل نیست و همه موجودات دیگر، مخلوق خدایند و عین الربط به او هستند و تمام ممکنات، قائم به وجود واجب الوجودند. حتی وجود شیطان نیز مخلوق خداست و عین الربط به اوست و بر اساس امکان فقری وجودی، شیطان نیز همانند سایر ممکنات، عین فقر است: انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی.
۲- نامتناهی بودن خداوند، کمی نیست، بلکه نامتناهی وجودی است و هیچ موجود دیگری در عرض خداوند نیست که خدا جای او را تنگ کند و یا آن موجود وجود خداوند را محدود کند: بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها. خدای فلسفه و عرفان اسلامی حقیقی، غیرتی دارد که جا برای غیر نمی گذارد و البته معنای این لطیفه این است که همه موجودات دیگر، در برابر او ظل و سایه اند و آیه و نشانه ای از او محسوب می شوند و قائم به نفس و مستقل نمی توانند باشند. و مراد عارفان و حکمای حقیقی از برخی کلمات و عبارات ظریف همین است که نحوه فقر و وابستگی غیرخدا به خدا را بیان کنند و لذا از تعابیری مانند وهم، عکس و ظل و وجه و آیه و… همانند متون قرآن و روایات استفاده کرده اند.
۳- درست است که خداوند موجودات را پس از نیستی حقیقی خلق کرده است، اما فلاسفه می گویند این حدوث، حدوث ذاتی است و نه حدوث زمانی. و حدوث ذاتی، هیچ منافاتی با قدم زمانی ندارد. اگر قرار باشد خداوند در برهه ای از زمان، مخلوقات را خلق نکرده باشد، سؤال می شود که این عدم خلق، ناشی از عجز است یا بخل؟ مگر خداوند قدرت مطلقه ندارد؟! چرا خداوند خلقت مخلوقات را – مثلا ده ها یا صدها سال – به تأخیر بیندازد؟! قائلین به حدوث زمانی باید پاسخ منطقی بدهند!
۴- مراد فلسفه و عرفان حقیقی از این که: «واجب الوجود همه چیزهاست و هیچ چیز از او بیرون نیست.» این است که هر چیزی مخلوق اوست و آیه و نشانه از او محسوب می شود و عین فقر و احتیاج و نیازمندی به اوست و از خودش هیچ استقلالی ندارد و از حیطه قدرت و علم و حاکمیت خدا بیرون نیست. و مراد از عینیت در این جا، همان عین الربط بودن مخلوقات و موجودات امکانی نسبت به وجود خداوند است.
۵- در آیه بودن، فرقی بین انسان و حمار و فرشته و شیطان و… نیست. همه موجودات عالم، آیه هستند: فأینما تولوا فثم وجه الله. همه موجودات ممکن، مظهر وجود حقند و البته حیثیت ماهوی غیر از حیثیت وجودی است و خداوند ماهیت ندارد، بلکه هویت دارد. موجودات نیز در وجودشان – به تعبیر فلسفه صدرایی – اصیل هستند و ماهیت، اعتباری است. بنابراین وجود همه مخلوقات از این جهت یکسان است و همگی مظهر وجود حق هستند.
۶- مراد از «کل ما فی الکون وهم او خیال = أو عکوس فی المرایا أو ظلال» بیان این لطیفه است که همه موجودات و همه ما سوی الله، مثل صورت ذهنی و خیالی هستند که قائم به شخص خیال پردازند و به بیان علامه طباطبایی (رحمت الله علیه) در کتاب «علی (علیه السلام) و الفلسفه الالهیه»: همه موجودات مخلوق، مانند تصاویر ذهنی ما هستند که تا وقتی به آن ها توجه داریم، هستند و همین که توجه مان را از آن ها برمی داریم، در صفحه ذهن ما نیستند! نحوه وجود خیالات و تصورات ذهنی نیز نحوه وجود تصاویر در آینه و وجود سایه، به بهترین وجه، فقر و نیازمندی وجودی را می رسانند و حکما و عرفا هم برای رساندن همین معنای ظریف، از این مثال ها استفاده کرده اند.
۷- اگر عرفا و فلاسفه برای بیان معیت خداوند با موجودات، از تشبهاتی مانند معیت آب با یخ، یا خاک با خشت یا دریا و موج و… استفاده می کنند، از باب تشبیه معقول به محسوس است و الا مراد حقیقی آن ها، بالاتر از این حرف هاست. مگر قرآن کریم، نمی فرماید: «و ما تشاؤون إلا أن یشاء الله.» اگر معنای دقیق همین آیه کریمه را بفهمیم، معیت قیومیه حق – تا حدودی – بر ما روشن می شود.
۸- ما نزاعی بر سر اسم نداریم و لذا فرق نمی کند که یک حقیقت فلسفی و عرفانی، از دهان فیلسوف خارج شود یا از دهان متکلم. مطلب فلسفی و برهانی و معقول، از زبان و قلم هرکس باشد، ماهیتش فلسفی است. خواه گوینده اش فقیه باشد یا متکلم یا فیلسوف یا اصول و یا متکلم!
۹- اگر تعابیر فلاسفه و عرفا – به نظر ناقدین – گمراه کننده است، آیا تعبیر قرآن مثل: «الرحمن علی العرش استوی – ید الله فوق ایدیهم – وسع کرسیه السماوات و الارض – و اصنع اقتلک باعیننا و… گمراه کننده است؟! باید با توجه به قرائن، کلمات دقیق را تأویل کرد و به معنای حقیقی آن که مراد گوینده است رسید. در غیر این صورت باید – از دیدگاه ناقدین فلسفه و عرفان – خدای احد و واحد برهان و قرآن را هم دارای عرش و دست و کرسی و چشم و… دانست!